فک و فامیل عیدی جمع شدیم دور هم به پسر خالم میگم چرا آجیل نمیخوری؟
میگه سالای پیش مامانم آجیلا رو هفت تا سوراخ قایم میکرد بازم همرو پیدا میکردم میخوردم،
امسال که هیچی قایم نکرده حسم بهم میگه آجیلا رو سم زده
پسرخالم ۳ سالشه گرفتیمش با هزار زحمت آشغالائه دماغشو خالی کردیم بعد گریه میکنه میگه: بذارید سرجاش.
ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﻳﻰ ﻣﺎ ﺍﻧﻘﺪ ﺗﻜﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ﮎ ﺑﻨﺪﻩ ﻯ ﺧﺪﺍ
ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻴﺸﻮﺭﻩ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﻣﻴﺰﻧﻪ:|
بابام هروقت گوشیش زنگ می خوره ب من میگه برو بیارش….
ی جورایی با رکس احساس همزادپنداری می کنم!:|
این داستان مربوط میشه به ۱۱ سال پیش:
پسرخالم وقتی ۵ سالش بود یه جوجه ی بامزه خریده بود یه بار رفتم خونشون دیدم با یه دستش سر جوجه رو گرفته با اون یکی دستش هم پاهای جوجه رو گرفته داره میکشه بهش گفتم: چیکار میکنی؟؟؟ گفت : خیلی کوچیکه میخوام قدش بلند بشه!!!
دیگه اوضاع جوری شده که وقتی بهت عیدی میدن جوری نگات میکنن
انگار منتظرن باقی پولشونو بهشون پس بدی!
آشپزخانه ی ما :
– مامان امشب قرمه سبزی درست کن!
– چه خبرته ؟ یه ماه قبل برات پختم! دم به دقیقه که قرمه سبزی نمیخورن…
– مامان امشب شام چی داریم؟
– کوکو سیب زمینی!
– وای مامان دیشب کوکو خوردیم که؟!
– اولاً دیشب نبود و پریشب بود ، دوماً اون کوکو سیب زمینی با لوبیا بود و این کوکو سیب زمینی خالیه!!